آبی فیروزه ای
|
||
یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:شعر طنز,شعر,شعر طنز دزد, :: 17:56 :: نويسنده : mahdi دزدها را نزنيم دزدها محترمند ! شايد آن دزدعزيز رفته از داخل آن خانه بدزد چيزي ! قابلمه ،پول ،پلوپز ، ديزي !
دزد ها را نزنيم! شايد آن دزد كه گفت بي كس و كارم و آواره ،تهيدستم من داشت پارتي ّ كلفت !
دزدهارا نزنيم شايد اين دزد كه در خانه ي ماست قصد خدمت دارد ! چند تا باغ و زمين ،خانه و شركت دارد !
دزدها را نزنيم! عدّه اي از دزدان آفتابه دزدند ! عدّه اي بادهوا مي دزدند ! عدّه اي بوسه زلبهاي بلا مي دزدند ! عدّه اي از دزدان موقع درد ،دوامي دزدند !
اين روايت شده است : از دكان شخصي رفت دزدي كه بدزد چيزي ناگهان از ديوار زرت افتاد سرو پاش شكست ! قاضي محترمي صاحب دكّان را كرد محكوم چرا ديوارت بوده بلند ؟! پس تو بايد بدهي ديه بردزد وَباشي خرسند! كه نرفتي دربند !
گفت دزد كه :«چرا درتقويم جاي ِ « روز دزدان » اي عزيزان خالي است ؟!
اي كه گفتي:« بايد دزدهارازد و كشت » شايد آن زددغل را چو زدي رفت و شاكي شد و ناگاه تورا كرد محكوم به حبس ابدي !!
دزدها بسيارند! باگروه دزدان عشق ها بايد باخت ! ازكجا معلوم است شايد اي دوست من و تو دزديم ؟! غم نمي بايد خورد ! با گروه دزدان بايد ساخت !! نظرات شما عزیزان:
سلام عجب وبلاگی داری خوشم اومد
عزیزم ببینم دلت از درد ها پره انگاری ولی در کل مطالبتون با حال بود موفق باشی
vebet bahaleh ....
be manam sar bezan.... montazeramaaaaa×× fealan.....zat ziad
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
||
|